جدول جو
جدول جو

معنی غزل گوی - جستجوی لغت در جدول جو

غزل گوی(بُ چَ / چِ کَ / کِ)
آنکه غزل گوید. غزل سرا. غزلخوان. غزل پرداز. و کنایه از مطرب است. (آنندراج) :
گر حور زره پوش بود ماه کمان کش
گر سرو غزلگوی بود کبک قدح خوار.
رودکی.
بوسه ای از لب تو خواهم و شعر از لب تو
که شکربوسه نگاری و غزلگوی نگار.
فرخی.
من غزلگوی توام تا تو غزلخوان منی
ای غزلگوی غزلخوان غزلخواه ببال.
فرخی.
خردمندی که از رایم خبر دارد ز ایمائی
غزلگویی که مرغان را به بانگ آرد به آوایی.
فرخی.
گرنه بیدل گشت بلبل چون کند چندین خروش
ورنه عاشق گشت قمری چون کند چندین فغان !
بوستان اکنون چو بزم خسروان آراسته
و اندرو بلبل غزلگوی است و قمری مدح خوان.
امیر معزی (از آنندراج).
بلبل بر شاخ گل هنوز غزلگوی
فاخته در بوستان هنوز به فریاد.
سروش اصفهانی
لغت نامه دهخدا
غزل گوی
سرود گوی رامشگر
تصویری از غزل گوی
تصویر غزل گوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غزل گو
تصویر غزل گو
کسی که غزل بگوید، غزل گوینده، غزل سرا، غزل پرداز، غزل خوان
فرهنگ فارسی عمید
(رَ زَ)
هزل گو. رجوع به هزل گو شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خِ دَ / دِ)
کسی که خوش صحبت و لطیفه گوی باشد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). بذله گوی. رجوع به بذله شود
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ)
غزل سرایی. غزل پردازی. غزلخوانی. غزل گفتن. غزل سراییدن:
هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد
بلبل به نواسازی حافظ به غزل گویی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ)
دهی جزء دهستان خروسلو از بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع در 18 هزارگزی شمال گرمی و 16 هزارگزی شوسۀ گرمی اردبیل. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و گرمسیر است. سکنۀ آن 18 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ)
دهی از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهابادواقع در 19500 گزی شمال مهاباد و 5 هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد به ارومیه. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنه 154 تن. آب آن از رود خانه مهاباد و محصول آن غلات، چغندر، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
غلطگوینده. آنکه غلط و نادرست گوید: مغلاط، بسیار غلطگوی و غلطکن. (منتهی الارب) :
ای طبیبان غلطگوی چه گویم که شما
نامبارک دم و ناسازدوائید همه.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 420)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بیهوده گو و یاوه درای. (آنندراج). رجوع به هزل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزل گوی
تصویر هزل گوی
تماخره گوی یاوه داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزلگویی
تصویر غزلگویی
غزلسرایی غزل پردازی، مطربی
فرهنگ لغت هوشیار
کت پیشگوی اختری یکی اختری گفت از آن پس به راه کزینسان ببرم سر ساو شاه (فردوسی) کندا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقل گوی
تصویر نقل گوی
لبید گیور داستانگوی
فرهنگ لغت هوشیار